پارت پنجاه و هشتم

زمان ارسال : ۳۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه


محمد میز را دور می‌زند، در حالیکه دو دستش را روی میز قرار داده است، سرش را به سمت جلو می‌آورد. نگاه پر اخمش رنگ شیطنت می‌گیرد:

- الان این اشک‌هات از روی دلتنگیه یا از ترس بلاییه که می‌ترسی سرت بیارم؟

تا من به خودم بیایم که مفهوم حرفش را در ذهنم معنا کنم، محمد محکم با دو دست بر روی میز می‌کوبد. از شدت ترس از جایم‌ می‌پرم، با فکر اینکه هنوز دستم بسته است؛ تعادلم را از

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ستاره

    10

    فک میکنم محمدبرای نجات ماهی نقش بازی میکنه فک نکنم ذاتش کثیف باشه اینقدرر

    ۱ ماه پیش
  • محبوبه لطیفی | نویسنده رمان

    باید دید

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.